محبوب من؛
از دوست داشتنم میترسد،
از داشتنم میترسد،
از نداشتنم هم میترسد!
با اینهمه اما؛
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست!
وطنش بودم اگر ؛
به خاطر من می جنگید
و مادرش اگر
به خاطرم جان ..
من اما هیچکس اش نیستم!
من هیچکس اش نیستم : )
به یاد تو...ببین و بگذر....خاطر به هیچ کس مسپار... |
من هیچکس اش نیستم
محبوب من؛ از دوست داشتنم میترسد، از داشتنم میترسد، از نداشتنم هم میترسد! با اینهمه اما؛ مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست! وطنش بودم اگر ؛ به خاطر من می جنگید و مادرش اگر به خاطرم جان .. من اما هیچکس اش نیستم! من هیچکس اش نیستم : ) عیدت مبارک
فطریهء من بوسه ای از شهد لبانت
ای جان وتن ودیده به قربان بیانت
من عاشق تیرم بزنی تیر به قلبم
باغمزه و آن عشوه و آن ناز عیانت
عزیز دلم -پیشاپیش-عیدت-مبارک
ادامه مطلب پر که نه پرپر...
ﺍﻣــﺮﻭﺯ ﺩﻟــﻢ ﺑــﺮﺍﯼ " ﺩﺍﺷــﺘــﻨــﺖ" ﭘــــﺮ ﮐــﻪ ﻧــﻪ ...
ﭘــــﺮﭘــــﺮ ﻣــﯿــﺰﻧــﺪ ..
ﺑــﺮﺍﯼ " ﺑــــﻮﺩﻧـــﺖ ..."
ﺑــﺮﺍﯼ " ﺁﻏــــﻮﺷــــﺖ ..."
ﺍﯾـﻨـﮑـﻪ
ﺳـﺮﻡ ﺭﺍ ﺑـﮕـﺬﺍﺭﻡ ﺭﻭﯼ ﺷـﺎﻧـﻪ ﺍﺕ ..
ﺑــﻌــﺪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﯽ ﮐـﻪ ﭼـﻪ ﻃــﻮﺭ
ﺑـﺎ ﻫـﻤـﯿـﻦ ﺷـﺎﻧـﻪ ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﻣـﯿـﺸـﻮﻡ .
ﺍﻣــﺮﻭﺯ ﺩﻟــــﻢ ﺧــﯿــﻠــﯽ
" ﺍﻣــﻨــﯿــﺖ" ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﻣـﯿـخواااااااﻫـﺪ ...
ﺧــــﯿــــﻠــــﯽ... دلشوره دارم
دلشوره دارم نکند نمانی
نکند بروی
نکند...
آنقدر دلهره دارم که همه ی عکسهایت تار افتاده!
راستی...
نکند بروی؟
آغوش تو
دریایی بی کران است
آغوش تو
و من همچون رودی بی قرار
به هر دری می زنم
تا به سوی تو سرازیر شوم....
کاش
کاش مسدود شود راه فرار از بغلت... کاش من قافیه گردم به ردیف غزلت...
دوست دارم بزنم جار که تو عشق منی..
عشق من را ببری بر همه ضرب المثلت.. تنها یعنی من...
تنها یعنی من که صورتم را خودم اصلاح میکنم!
وکسی نیست بعدش مرا ببوسد!
تنها منم
که لباسم را خودم اتو میزنم!
دکمه سر آستین هایم را کسی نمی بندد و
عطر کسی نمی پاشد به دنیایم!
تنهایی یعنی
که وقتی خواستم سوار ماشین شوم
پشت پنجره کسی برایم دست تکان نمی دهد!
اما
من یک خاطره دارم که هر روز حوالی همین ساعت
شماره ام را میگیرد و میگوید
عزیزم ساعت هشت پاتوق همیشگی!
او هنوز نمی داند من تنهایم!
لطفا کسی خبرش نکند!
ممنون...
#حامد_نیازی
چای غم... را می خورم
خواهم امشب در غزل مهمان من باشی عزیز
درد از من باشد و درمان من باشی عزیز
در میان کوچه های بی کسی دلواپسی
محرم اسرار بر پنهان من باشی عزیز
در کنار این همه دیوار حاشای بلند
پادگان من باشم دژبان من باشی عزیز
چای غم دم کرده این دنیا برایم نازنین
چای غم را میخورم فنجان من باشی عزیز
فکر کن دنیا شود یک سفره خانه ٬ سنتی
در کنار دیزی و قلیان من باشی عزیز
چون گلستانی که آفت میزند از ریشه گل
من به شرطی گل شوم گلدان من باشی عزیز
عشق را معنی به مد مستی نکن در روزگار
من بهشتی میشوم ایمان من باشی عزیز
میزند سنگ صبور سنگ تو را بر سینه اش
میشوم خوشبخت٬ هم پیمان من باشی عزیز
خبرت هست؟
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨــﮓ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗــــﻮ ﻭ ﭼﺸــﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫـﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﺩﻟـــﻢ ﻣﺴﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺷﺪﻩ
ﻋﺎﺷﻖ ﻭﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺯﻧﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺷــﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﺷــــﺪﻩ ﺍﯼ
ﭼﻮﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﯼ ﻣﻬﺎﺟﺮ , ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷـــــﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﻂ ﺑﻪ ﺧﻂ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭘﺮﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺗـــﻮ
ﺧﺒﺮﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺷﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﻓﺪﺍﯾﺖ ﺷﺪﻩ ام درگیر تو بودم
در گير تو بودم که نمازم به قضا رفت درمن غزلی درد کشيدوسر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تويى عقربه ی قبله نما رفت
در بين غزل نام تو را داد زدم داد
آنگونه که تا آن سر اين کوچه صدا رفت
بيرون زدم از خانه يکی پشت سرم گفت
اين وقت شب اين شاعر ديوانه کجا رفت؟
من بودم وزاهد به دوراهی که رسيديم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی, زلفت شدم اما
من گم شدم وشانه پی, کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمدوناخوانده چرا رفت؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات اين شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت بله..امروز خوبم
در من یک تیمارستان وجود دارد یک تیمارستان با هفتاد تختخواب
هفتاد تختخواب با هفتاد دیوانه
و سخت ترین کار دنیا را من میکنم
زمانی که از من می پرسند : خوبی ؟!
و من باید یک تیمارستان هفتاد تختخوابی را آرام کنم و
با متانت صادقانه ای بگویم:
" بله ، امروز خیلی خوبم "
تا عطر تنت اینجاست نبضم به تو وابسته است
یک شمع تو روشن کن، پروانه شدن با من مِی از من و ساقی تو، پیمانه شدن با من
یک بوسه ز تو کافیست، آغوش نمیخواهم
یک جرعه فقط ساقی، میخانه شدن با من
تو تلخی این مِی را یک کاسه تحمل کن
شیرین چو لبهایت، دردانه شدن با من
باز حلقه مویت را، در باد رها کردی؟
از بند رهایم کن، شاهانه شدن با من
تا عطر تنت اینجاست نبضم به تو وابسته ست
با بوی نفسهایت، جانانه شدن با من
چون نورِحضورت هست این باغچه با من گفت :
یک غنچه ز تو کافیست، گلخانه شدن با من
صد دانه ی این تسبیح، یک جمله به من میگفت:
یک بار تو عاشق شو، یکدانه شدن با من
تو عشق منی
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
بهراستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویرانگر ؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند ؟
تمام آنچه دانستهام
همین است
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد
تقدیم به عشقم
ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ.. ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻫﻤﺼﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ.. ﺑﮕﻮﯾﻢ " ﺟﺎﻥ " ﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﺯﺵ.. ﺑﮕﻮﯾﺪ" ﺑﯽ ﺑﻼ " ﺑﺎﺷﺪ.. ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ.. ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﻫﻞ ﺑﯽ ﻣﻬﺮﯼ.. ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻃﻮﻓﺎﻧﯽ. ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ... ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ.. ﺷﺒﯿﻪء ﺁﺩﻡ ﻭ ﺣوا... ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺍﻭ،. ﻧﻪ ﺍﻭ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﺑﺎﺷﺪ... ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ... ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺯ ﻭ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ... ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﯿﺪ.. دﺭ ﺁﻏﻮﺷﻢ ﺭﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ... ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ... ﮐﻤﯽ ﺳﺒﺰﻩ ﮐﻤﯽ ﺷﯿﻄﺎﻥ.. ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﮐﻮﭼﮑﺶ ﺷﺎﯾﺪ.. ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ.. ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ... ﺷﺒﯿﻪ ﻋﺸﻖ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ... ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻟﺬﺗﺶ ﺑﺎﺯﯼ. ﻣﯿﺎﻥ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ.....
برای تو بی تابم
اگر صبحانه ام
لب قندین "غزل" باشد
نیمروز تنم به تن "ترانه"بخورد
و شب ها
با "رویا" بخوابم
باز هم درخوابم
برای تو بی تابم...
من به هوای تو دچارم هنوز
خسته از این ایل و تبارم هنوز
من که تعلق به تو دارم هنوز
ماه به آیینه و ماهی به آب
من به هوای تو دچارم هنوز
ساده از این دشت نخواهم گذشت
وسوسه دارم که ببارم هنوز
گرچه بر آیینهء تو من فقط
لایه ای از گرد و غبارم هنوز
آه نخواهی که پس از شانه ات
روی زمین سر بگذارم! هنوز..
آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو...
آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو... آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...
بس که دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا...
آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...
جانِ من حرف بزن!
آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست
آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...
جانِ من زود بیا
آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو...
به خدا دلتنگم!
رو به رویم بِنِشینی کافیست
همه دنیا به کنار
گرچه از دور ولی، من تو را میبوسم...
آنقَدر حسرت دیدار تو دارم که نگو... خیال پراز تو
مــــــی روند مـــــی گذرند از من
روز هایــــی که تمام شدند
مــــن می مانم و دستانی خالی
و خیالـــی که پر از
بودن توســـــت
♡♡ به خدا شعر ترین شعر من
پشت هم شعر نوشتم
كه بخوانی
خواندی...؟
بغض کردم که ببینی
و بمانی
ماندی...؟
به خدا شعرترين شعر منی
می فهمی...؟
هوس انگيزترين حسِ منی
می فهمی...؟
چه کند با غم تو؟
بازگو ، ای به کنار دگری خفته ی من ! چه کند با غم تو این دل آشفته ی من ؟
چه کنم ؟ دل به که بندم ؟ به کجا روی کنم ؟
بازگو ، ای به کنار دگری خفته ی من !
محو تو...
نمی خواهم فکر کنم نه امروز
نه هیچ زمان دیگری
از امروز می خواهم با آغوش تو زندگی کنم
برای تو به کام تو
اگر عاشقی سکوت است من لال می شوم
اگر دوست داشتن اطاعت است
من رعیت حکومت تو می شوم
و محو در استبداد تو
آینه ها را از خانه دور می کنم
که دیده نشوم
می خواهم تنها تو را ببینم و
محو تو باشم
تو را دل برگزید...
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد
برای دیدن تو آسمان خم می شود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک بر نمی دارد یادت باشد
خورشید که طلوع می کند
پنجره دستان من
رو به تو باز می گردد
باغ سینه من
تنها یک گل سرخ دارد
که هر بامداد
به یاد تو باز و بسته می شود
یادت باشد
اینجا تابستان را هر روز تو آغاز می کنی
به تو محتاجم
همیشه طوری تو را خواستم گویی آخرین قطره ی بارانی
لحظه ی پایان رنگین کمان
روز آخر پاییز
همیشه جوری محتاجت بودم
که به آخرین جام شراب
آخرین اتوبوس شب!
آه...
اگر جوهر این خودکار تمام نمی شد...
به تو محتاجم چون یک قلم تازه برای نوشتن از عشق!
نوشتن از تو
محتاجم به تو و چشمهایت
این زیباترین عادت است که تو را در نسیم می جویم!
تو را در باغچه نوازش میکنم!
تو را در باران گم میکنم و در رنگین کمان پیدا!
ادامه مطلب اصلا بی هوا بیا!
اصلا بی هوا بیا! تو که بیایی
هوا میخواهم چکار؟
نفس میخواهم چکار؟
بیایی
کمی شعر میخواهم
کمی زانویت را تا سر بگذارم رویش
چند دانه انگشت که موهایم را به هم بریزد!
و...
کمی مرگ!
بهترین روز زندگیم
بهترین روز زندگی من روزیست؛ که تو در میان ناباوری ها می آیی…
کنارم می نشینی و دستم را می گیری…
و آرام زمزمه می کنی…
"دوستت دارم"
دلم گرفته برایت..
دلم گرفته برایت... مگر نمی دانی ! چرا برای دلم یک غزل نمیخوانی؟
غزل بخوان که بمیرد میان سینه من
غم سکوت خیابان ، غمی که میدانی
و بغض پنجره بشکن، ببین چه کرده غمت
به این دو وادی وحشت، دو چشم بارانی
بیا غزل به فدایت! درانتظار توام
بیا صفایبهار و تب زمستانی!
ببر مرا به نگاهی، ببر مرا گم کن
نشان نمانده برایم... خودت که میدانی
بیا که پر زند از دل به موج چشمانت
کلاغ شب زده یعنی غم پریشانی
و باورت بکند بار دیگر این دل من
دل شکستهی ساده....مگر نمی دانی ؟! |
|