به یاد تو...

ببین و بگذر....خاطر به هیچ کس مسپار...

بهار من...

من یقین دارم بهار می آید

اما این را هم می دانم که او فقط بهانه ایست برای رویش!

دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد،

هر جا باشد بهار را به آنجا می کشاند

بارها دیده ام بهار،

به عادت تکرار،

میهمان دلهایی شده تا بهانه رویش شود..

بهار من وقتی می آید که

فقط تو کنارم باشی نازنینم...

"دوستت دارم بهار قلب و جان من"

[ شنبه 29 اسفند 1394برچسب:, ] [ 15:53 ] [ هستی ] [ ]
بهار..

بهار عاشق بود و زمین معشوق

عشق بی تابی می آورد

و بهار بی تاب بود

زمین اما آرام و سنگین و صبور

و بهار پرده از عاشقی برداشت

آن هنگام که رازش عظیم گشت

و عشقش هویدا و جهان حیرت کرد

پیشاپیش بهارتان شاد و مبارک...

[ شنبه 29 اسفند 1394برچسب:, ] [ 15:49 ] [ هستی ] [ ]
چشم در راه توام...

بهار در راه است

چشم در راه کسی هستم

کوله بارش بر دوش ،

آفتابش در دست

خنده بر لب ، گل به رخسار ، پیروز

کوله بارش سرشار از عشق ، امید

آفتابش نوروز

با سلامش ، شادی

در کلامش ، لبخند

از نفس هایش گُل می بارد

با قدم هایش گُل می کارد

مهربان ، زیبا ، دوست داشتنی

روح وهستی من با اوست !

قصه ساده ست ، معما مشمار ،

چشم در راه توام من آری ،

چشم در راهِ توام...

دوستت می دارم..

منتظر می مانم.... 

 

[ شنبه 29 اسفند 1394برچسب:, ] [ 15:46 ] [ هستی ] [ ]
دلدادگی از من..

دلدادگی از من،شرر و تاب و تب از تو

من شمع و تو پروانه، غم شب به شب از تو

 

در مذهب و آیینت اگر بوسه حرام است 

اشکال ندارد؛ گنه از بنده، لب از تو!

 

چون سایه به دنبال قدم های تو گشتم 

گر بی ادبی بود،مرانم،ادب از تو

 

واجب اگرت نیست دل ما بنوازی 

فتوا ز من و، این عمل مستحب از تو

 

روزی به در خانه ی تنهایی ام آیی

در باز کنم؛شوک زده گویم :عجب از تو.

[ شنبه 29 اسفند 1394برچسب:, ] [ 15:44 ] [ هستی ] [ ]
می خواهمت...

می خواهمت

آنچنان که بدن روح را

یک دم تو غنیمت است

برای نفس کز گرمگاه سینه

برون می آید

تو جانی...

زندگانیم در یاخته های تو خلاصه می شود

تو خود نوری در تاریکی 

دهلیزهای ذهنم 

می خواهمت

چون تشنه ای در پی سراب

چون زمینی خشک در حسرت یک جرعه باران

می خواهمت

چه بیتابانه...

چه سخت

[ جمعه 28 اسفند 1394برچسب:, ] [ 14:21 ] [ هستی ] [ ]
دل آرام ترینی...

و چقدر خوب شود گرتوبدانی,که برای من دلخسته دلتنگ,

دل آرام ترینی

وعجب درد عظیمی ست دراین دل

دل دیوانه ویرانه بی خانه

که درغصه هجران توعمریست

نشسته

و درین آیینه

این آیینه بی کس

ازعشق شکسته

دم به دم عکس رخ نازتوباشد

آه,چقدر خوب شود گرتوبدانی

که برای من دلخسته دلتنگ

دل آرام ترینی...

[ چهار شنبه 26 اسفند 1394برچسب:, ] [ 19:0 ] [ هستی ] [ ]
یاد تو در آغوش من

بغضم به فریادم برس آرام ویران میشوم

در این سرای بی کسی هر روز نالان میشوم

 

گفتم زمانی بگذرد دردم فروکش میکند

با هر ‌نسیم خاطره انگار طوفان میشوم

 

غربت ز هر دیوار و در صد حلقه بر در میزند

آخر شبی من بی خبر سر به بیابان میشوم

 

تا کی کنم پنهان زخلق این گریه های تلخ را

هر شب شبیه ابرها پنهانی گریان میشوم

 

آشوب میگیرد مرا وقتی کنارم نیستی

همچون سیه مویی ز باد هردم پریشان میشوم

 

یاد تو در آغوش من آتش به جانم میزند

اشکم چه رقصی میکند وقتی که "باران" میشوم♥

[ پنج شنبه 20 اسفند 1394برچسب:, ] [ 10:41 ] [ هستی ] [ ]
نذر چشمان تو باشد...

نذر چشمان تو باشد بیت‌بیت شعرهایم 

من تمام شعرهایم را به نامت می‌سرایم

 

تو تمام زندگی هستی و من در جستجویت 

مانده بر بهت زمین، هر جا پی‌تو ردّ پایم

 

ریشه‌کرده در گلویم بغض سرگردانی من 

با نگاهت می‌شود آیا کنی یک شب صدایم؟

 

تا که امشب قصه‌ی دوری تو پایان بگیرد 

دست‌هایم را به سمت آسمان‌ها می‌گشایم

 

ای پر از عطر حضورت باغ یاد خسته‌ی من 

من به نقش چشم‌های ساکت تو آشنایم

 

واژه‌واژه گفته‌هایم رنگ و بوی عشق دارد 

نذر چشمان تو باشد بیت‌بیت شعرهایم

[ پنج شنبه 20 اسفند 1394برچسب:, ] [ 10:39 ] [ هستی ] [ ]
اگر دست من بود

آقای من

اگر دست من بود

سالی برای تو می‌ساختم

که روزهایش را

هرطور دلت خواست کنار هم بچینی

به هفته‌هایش تکیه بدهی

و آفتاب بگیری!

و هرطور دلت خواست

بر ساحل ماه‌های آن بدوی

آقای من

اگر دست من بود

برایت پایتختی

در گوشه‌ی زمان می‌ساختم

که ساعت‌های شنی و خورشیدی

در آن کار نکنند

مگر آنگاه که

دست های تو

در دستان من آرمیده‌اند

[ سه شنبه 18 اسفند 1394برچسب:, ] [ 17:21 ] [ هستی ] [ ]
برای همه ی عمر...

تو را می خواهم 

برای چهل سالگی

برای پنجاه سالگی

شصت سالگی

هفتاد سالگی

تو را می خواهم برای چای عصرانه

تو را می خواهم

برای تنهایی

تو را می خواهم

وقتی باران است

 

برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی 

نیمکت های سراسر پارک های شهر 

برای پنجره ی بسته

و وقتی سرما بیداد می کند 

تو را می خواهم

برای پرسه زدن های شب عید

نشان کردن یک جفت ماهی قرمز

تو را می خواهم

برای صبح

برای ظهر

برای شب

برای همه ی عمر...

[ یک شنبه 16 اسفند 1394برچسب:, ] [ 21:45 ] [ هستی ] [ ]
من هستم ودوباره دلی بی قرار تو

من هستم و دوباره دلی بی قرار تو

این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو

 

منظومه ی بلند غزل های ناز من!

خورشید هم ستاره شود، در مدار تو

 

زیباترین تغزل بارانی منی

می بالد عاشقانه غزل در بهار تو

 

عطری نجیب می وزد از واژه های من

هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو

 

بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات

باشد که بی بهانه شود در کنار تو

 

جایی که عشق نیز دچار تو می شود

از من عجیب نیست شوم بی قرار تو☆♡

 

[ دو شنبه 10 اسفند 1394برچسب:, ] [ 19:6 ] [ هستی ] [ ]
صدای سخن عشق

مثل یک میوه که امّید رسیدن دارد

بوسه از غنچۀ لب های تو چیدن دارد

 

آسمان آمده با پای خودش تا برکه

ماه اما طلب ناز کشیدن دارد!

 

با من از عشق بگو هرچه دلت میخواهد

که «صدای سخن عشق» شنیدن دارد

 

شانه ات کاش که از بغض، گره وا میکرد

اشک در حسرت عشق تو چه دیدن دارد

 

با توام گاه به لبخند و زمانی با اشک

عشق‌ از این شاخه به آن شاخه پریدن دارد

♥♡

[ دو شنبه 3 اسفند 1394برچسب:, ] [ 21:32 ] [ هستی ] [ ]
به قدری دوستت دارم...

به قدری دوستت دارم که قدرش را نمی دانم

به تن چون روح می مانی، بمانی زنده می مانم

 

خیال است آنکه بی یادت زمانی بگذرد بر من

محال است آنکه از رویت زمانی رو بگردانم...

 

دل از دستم رها می شد اگر پایش نمی بستم 

ز شرمت دل نهان کردم که عیبم را بپوشانم 

 

بجز نام تو هر نامی، بجز راه تو هر راهی 

اگر گفتم غلط گفتم، اگر رفتم پشیمانم 

 

گهی یادت به سر دارم، گهی نامت به لب دارم 

دمی خاموش خاموشم، دمی دیگر خروشانم 

 

بلا تشبیه میگویم بدانی حال و روزم را 

که چون چشم تو بیمارم، که چون زلفت پریشانم 

 

به حکم حاکم چشمت بفرما اذن کارم را 

بلا را از نگاه تو بگیرم یا بگردانم 

 

فدای تاری از مویت تمام هستی و جانم 

به پیشت بهر قربانی تمامش را بسوزانم

 

[ دو شنبه 3 اسفند 1394برچسب:, ] [ 21:27 ] [ هستی ] [ ]
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب 

بدینسان خوابها را با تو زیبا می كنم هر شب 

 

تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه 

چه آتشها كه در این كوه برپا می كنم هر شب 

 

 تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من 

 كه پیچ و تاب آتش را تماشا می كنم هر شب 

 

مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست 

چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب 

 

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو 

 كه این یخ كرده را از بیكسی ها می كنم هرشب 

 

تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب 

حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب 

....

[ شنبه 1 اسفند 1394برچسب:, ] [ 19:34 ] [ هستی ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

آهنگ
دانلود آهنگ جدید کد راست کلیک ممنوع


  • شوم