مهربانی خواندم از طرز نگاهت بارها
به یاد تو...ببین و بگذر....خاطر به هیچ کس مسپار... |
منتظر هستم
مهربانی خواندم از طرز نگاهت بارها دوستت دارم عزیزم با همین معیارها
از تمام دردهایم با تو صحبت میکنم
از تمام ناخوشی ها از همه آزار ها
منتظر هستم بیایی با لبم قسمت کنی
بوسه های ناب و شیرین از همان کشدارها
از همان هایی که هر شب در کنار پنجره
می گرفتیم از لب هم در پی دیدار ها
از همان هایی که اصلا قابل توصیف نیست
از همان گلبوسه های بعد از آن اصرار ها
بی تو هیچم هیچ مانند کویری بی علف
با تو من رقصان و شادم مثل گندمزارها
طاقت دوری ندارم کاش می دیدم تو را
کاش می شد بشکند ما بین ما دیوار ها بدون حد و مرز دوستت دارم
مرا ترجیح بده به قدم زدن و غرق شدن در موسیقی
به خندیدن... ؛ رقصیدن...
مرا ترجیح بده
به این کتاب ها... به داستان ها...
به نشستن و از باران گفتن...
مرا ترجیح بده
به لذت استشمام عطر اقاقی ها
به تماشای غروب... به بافتن رویا...
مرا ترجیح بده
به زندگی... به خواب... به مهتاب...
مرا به همه ی دنیا ترجیح بده...
من ارزشش را دارم!
تنها منم که تو را
بدون مرز
بدون حد
بدون قانون دوست دارم!
مرا ترجیح بده به خواندن همین جملات...
خود که می دانی
من کجایابم کسی را درجهان همتای تو؟ تو کجایابی به دنیا در جنون همپای من؟
من کجا جویم چوچشمان سیاهت اخگری؟
توکجا جویی دلی را چون دل شیدای من؟
خود که میدانی دلم جزتو ندارد همدمی
گرتو هم ازخود برانی این دل من، وای من
شب نورد کوچه های غم شدم با یاد تو
تو چه میدانی ز اندوه و غم شبهای من؟
شب همه شب تا سحر از هجر تو
شعر غم را می سراید این دل تنهای من
مهربانی تو کوته چون نسیمی درسحر
هجر تو بی انتها چون ریشه غمهای من
گشته "هستی " ازغم هجرت چو مجنون دربدر
درکجای این بیابانت بجویم آخر ای مجنون من... دلتنگ
بِخدا دستِ خودَم نيست ولي دلتنگَم
هر شَبَم سخت به اين
باوَر خود مي خندَم !
تو مَحالي و مَنَم
دلخوشِ اين باوَرخود
مي رَوم ، باز ولي
سمتِ تو بر مي گردَم !
ادامه مطلب خسته ترین ...
میدانم بانو
وقتی دلت میگیرد
جلوی آینه می ایستی
کمی آرایش
کمی عطر
و...
کمی نیشخند میزنی به خودت!
به دلتنگی هایی که برایشان نقاب میدوزی...
لباس رنگی ات را میپوشی
موهایت را میبندی
و چند دانه مروارید به بغض هایت می آویزی!
و در آخر
آنقدر زیبا می شوی
که هیچکس شک نمی کند که تو
" خسته ترین " زن دنیایی....!
اصرار نکن!
اصرار نکن !
بغضِ دلم وا شدنے نیست ...
گمگشته ے این شعر
که پیـدا شدنے نیست !
"بوسیدنِ تو
غرق در آغوشِ تو بودن"
رویـاے قشنگے ست
که با ما
شدنے نیست ...
بی صدا
گاهی خوابت را میبینم
بیصدا
بیتصویر
مثل ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند و
معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگ چه کنم با دل خود؟
چه کنم با دل خود؛با تو بمانم یا نه..؟ با صدای غزلم از تو بخوانم یا نه..؟
گفته اند قصه ی هر عشق جدایی و غم است....
چه کنم...؟ این غم تو قصه بدانم یا نه...؟
در نبود تو اگر؛شخص غریبی آمد...
من به امید تو از خویش برانم یا نه...؟
مانده ام بار دگر باز شوی همدم من...؟
میدهی باز به انگشت نشانم یا نه...؟
یک قدم پیش و یکی پس؛به جنونم آری....؟
میکنی در طلب بوسه کمانم یا نه...؟
وقت دلتنگی و ماتم؛بغلم می آیی...؟
می شوی مونس تنهایی جانم یا نه...؟
یک معما شدی از بس که عجیبی؛تو بگو.....
چه کنم با دل خود؛با تو بمانم یا نه...؟
در خیالم
درخیالم بوسه می گیرم ، ز لبهایی که نیست .. هی تجسم میکنم ، آن نقش زیبایی که نیست ..
تا فراسوی افق ، تا ساحل عشق و امید ..
میدهم امشب دلم را، دست رویایی که نیست ..
دل به امواج خروشان نگاهت می زنم ..
با تو هرشب میروم ، همراه دریایی که نیست ..
پا به کویت می گذارم ، تا بگیرم دل ز تو ..
پر ز عشقت میکنم دل را ، ز لیلایی که نیست ..
همچو مجنون میشوم ، افسانه ی هر عاشقی ..
درپی عشقت گذارم ، پا به هرجایی که نیست ..
منتظر تا لحظه ی دیدار رویت سر رسد ..
تا رسد آن لحظه ی صبروشکیبایی که نیست ..
مست و شیدا می شوم ، از یک نگاه عاشقت ..
غیر تو هرگز ندارم ، دل به فردایی که نیست ..
بی قراری
از غَمَت در سینه ام دل بی قراری میکند
چَشمِ سوزانـم زِ دردت گریه زاری میکند
گُر گرفتم آتشم ! جـانم بگیری بهتر است
فکرِ عاشق با نگاهت مِی گُساری میکند
پای من دنبال یادت میدود در کوچه ها
جستجوی باطلی ! دل بی قراری می کند
ماه من در پشت ابری گم شدن سهمم نبود
شک ندارم آهِ من صَد زخم ِ کاری میکند
پشت دستم داغ ِحَسرَت میگذارم با زغال
درکتابی خوانده ام غم جمله جاری میکند
. در نبود تو...
دلتنگی ام را سطر به سطر
بر برگ های دفترم نوشته ام
اینجا هر شب
در نبود تو
شعری خودکشی می کند
هر صبح
دلتنگی تازه ای
مرا در بر می گیرد ...
#محمد_شیرین_زاده مشتی پر...
دیر کردی آسمانم بی کبوتر مانده است از کبوتر بودنم مشتی فقط پر مانده است
دوریت را خانه هر شب یاد من می آورد
گوشه ای تنها نگاهم خیره بر در مانده است
عهد و پیمانی که با من بسته بودی پس چه شد
از همان عشقی که می گفتی چه دیگر مانده است
کاش می ماندی برایم قصه می گفتی هنوز
خاطراتت تلخ و شیرین لای دفتر مانده است
جاده ام را بی مسافر کرده ای این روزها
جاده اینجا ٬ کوله بارم آنطرف تر مانده است دلم می خواهد
دلم می خواهد آن قدر کوچک بشوم که به قدر یک پرنده باشم
آن وقت پر بزنم
و بیایم پیش تو ..!
خدا گواهست به بغضی که در گلو دارم...
من از تمامی این شهر یک "تو" را دارم...
پا برهنه..
اینجا صدای پا زیاد مـــیشنوم
امـــا
هـیچکدام تــــــو نیستــــی !
” دلــ♥ـــم “
خوش کرده خودش را به این فکر
که شاید
” پا برهـنه ” بیائی . . .
به چه بهانه؟
به چـه بــهانه اي مي خواهــــي،
من را فرامــوش کني؟
آن هم،درسـت زمانـي ڪه
مـــــن . . .
با هر بهانه اي
تـو را به يـاد مي آورم حال مرا...
تو که هر شب غزل و بیت مرا می خوانی عشق را,حال مرا, از دل من می دانی؟ من که با این همه احساس به تو , در عجبم
باز آهسته و آرام,مرا می رانی
تو که شبگردی وهر شب چو خموشی بیدار
من به فکرم که چرا عشق مرا دور ز خود می رانی
مرده جسمم تو ندانی ونخواهی که بدانی افسوس
این خراب حال مرا، زود گذر می نامی
بد باد روز من اکنون که به ناچار گذشتم از تو
خوش باد آن کس و آن کس که ز من دوست ترش می داری فقط بیا..
امشب آرام به خوابم بیا یواشکی
رویم را بپوشان
پنجره را ببند و بوسه ای آرام
نه
نترس بوسه نمیخواهم فقط بیا !
از شوق بمیرم...
جز یاد تو ای حسرت شیرین قدیمی باور بکنی یا نکنی از همه سیرم
لعنت به بهاری که بدون تو بیاید
وقتی تو نباشی به جهنم که کویرم
من عاشق این بغض قشنگم به کسی چه؟!
گیرم بکند دغدغه ی عشق تو پیرم
عشق است که پیرم بکند عشق و بیایی
یک بار فقط دست تو در دست بگیرم
آنوقت سرم را بگُذارم به زمین و...
از شوق بمیرم که بمیرم...که بمیرم
. مثل خون در رگهای من
بگذار بی مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم: که من در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذت ها،
آتش و شور و حرارت آن را می خواهم ...!
بیش از هر چیز، شوق و شورش را می پسندم؛
و بیش از هر چیز، بی تابی ها و بی قراری هایش را طالبم ...
سکوت تو، شعر را در روح من می خشکاند !
شعر، زندگی من است.
حرف های تو مایه های اصلی این زندگی است ...
و تو خود زندگی...
و مایه های اصلی این زندگی می باید باشد
"مثل خون در رگهای من"
عشق تو
سحرخیزتر از من عشق تو است
که هر صبح
زودتر از من
بیدار میشود
و تا آخر شب
چشم روی هم نمیگذارد
تو مالک تمام احساسم هستی...
" تـــــو " مالڪ تمام احساسـم هستی.!
تمام عشقـم.!
تمام احساس ناب دست نخورده ام.!
ڪه حاضـر نیستم ..
حتی ذره اے از آن را ..
با هیچکس تقسیـم ڪنم ..
با هیچڪس جز
تو ....
برای تمام روزهایی که نیستی
برای تمام روزهایی که تو نیستی
برنامه ریزی کرده ام
روز اول
میمیرم...
روز دوم میمیرم...
و روز آخر
هم ...
ادامه مطلب |
|