مگر می شود
بوی " تو " را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و اشک نباشد ؟
شبت به خیر عزیزم
به یاد شبهایی که
می تونستم بهت شب به خیر بگم.
به یاد تو...ببین و بگذر....خاطر به هیچ کس مسپار... |
مگر می شود؟
مگر می شود بوی " تو " را داشت و خاطراتت را بوئید و تو نباشی و اشک نباشد ؟ شبت به خیر عزیزم به یاد شبهایی که می تونستم بهت شب به خیر بگم.
ساده نیست...
آن قدر هم ساده نیست بیایی عاشقانه در زندگی ام نفس بکشی بعد بگویی که رفتنت تقدیر است و من لبخند بزنم
انتهای این سرنوشت ویرانی من است و ویرانی آن چه ترا ناگزیر از این تقدیر می کند
عزیزم سلام مرا به جاده هایی که تقدیرشان دیدن تو نیست برسان من عاشقی هستم که تقاص بوسه های گم شده اش را نمی تواند از هیچ کس بگیرد و به تنهایی ویران می شود
ادامه مطلب همیشه محتاجم
گاهی که نه همیشه به چیزی بیشتر از شنیدن دوستت دارم محتاجم!
به چیزی شبیه، آسوده چشم باز کن همیشه کنارت هستم... بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها شاعری محو تماشای کسی هست که نیست
درخیالم وسط شعر کسی هست که هست شعر آبستن رویای کسی هست که نیست
کوچه درکوچه به دستان تو عادت میکرد شهری ازخاطره منهای کسی هست که نیست
مثل هرروز نشستم سر میزی که فقط خستگی های منو چای کسی هست که نیست
زیر باران دو نفر, کوچه، به هم خیره شدن مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست
هنوز دوست نمی دارمت "مگر به تمامی"
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت
به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت
چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت
دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست اگر هر آینه، غیر از تویی نشست به جایت
هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت
در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی نهم جبین وداع و سر سلام به پایت.
هر لحظه با من باش...
هرلحظه با من باش ، در روح من جاری تکرار شو درمن ، در خواب و بیداری
گهواره مهتاب ، شب خواب می بینه که از چشای تو، انگور می چینه
هرماجرا شیرین ، هر روز رویایی بی تو همه کابوس ، کابوس تنهایی
هرلحظه با من باش ، در انزوای من تا آخر قصه ، تو ماجرای من
تکرار شو، شاید ما سهم هم باشیم شاید به جرم عشق ، ما متهم باشیم
تا درحضور تو،آشفته خویشم در سفره عشقت ، درویش درویشم
هرلحظه با من باش ، در روح من جاری تکرار شو درمن ، در خواب و بیداری
در باد می لرزه ،گهواره مهتاب در بزم خورشیدی ، این سفره رو دریاب
انگور مهمان کن ، در بزم نان و عشق هرلحظه با من باش تا امتحان عشق
تکرار شو، شاید ما سهم هم باشیم شاید به جرم عشق ، ما متهم باشیم
دنیای من مانند زندان است بی تو..
دنیای من مانند زندان است بی تو هر چار فصلم چون زمستان است بی تو
دلتنگی ام پایان ندارد،خوب می دانم- این کوچه ها یکریز باران است بی تو
هر کس که می بیند مرا، دیوانه پندارد اوضاع من بس نابسامان است بی تو
باور ندارم خوش خبر باشد برای من این قافله که رو به کنعان است بی تو
تو بت شدی تا بت پرستی پیشه ام باشد این بت پرستی عین ایمان است بی تو
همیشه با تو بهار و همیشه بی تو خزان
شبی دوباره و ای کاش های تکراری فدای چشم قشنگت، هنوز بیداری؟
بهار من! نکند شرط بسته ای با خود تمام پنجره ها را ستاره بشماری؟
چقدر مانده به اتمام این شب تاریک؟ چقدر مانده که دست از سکوت برداری؟
دوباره حرف بزن خوب من! نمی خواهد که احترام سکوت مرا نگهداری
تمام طول شب این بود فکر عاشق تو که مثل آن همه دیروز دوستش داری؟
تمام طول شب این بود حرف چشمانت که آی عاشق دیوانه! با توام، آری
همیشه با تو بهار و همیشه بی تو خزان حکایت من و تقویمهای دیواری
سه سال از آن صبح عاشقانه گذشت و تو هنوز به احساس من وفاداری
تو هیچ فرق نکردی، هنوز شیرینی هنوز شکل همان روزهای دیداری
چرا بهانه و ای کاش؟ ما که می دانیم تمام می شود این انتظار اجباری
دوباره صبح، همان صبح ناب خواهد شد دوباره خواب پر از رنگ و بوی بیداری
هر آنچه باشی دوستت دارم
اصلا نمی خواهم برایم این و آن باشی کافیست تو تنها مال من باشی
عشق است ، من هرآنچه باشی دوستت دارم دریا اگر باشی ... اگر آتشفشان باشی
از ناگهانی اتفاق افتادنت پیداست باید برایم از خداوند ارمغان باشی
باید بتابی بعد باران های پی در پی در تیره روزی های من رنگین کمان باشی
بگذار ماه آسمان ، مال خودش باشد وقتی تو قرص ماه حوض خانه مان باشی
گفتند دریا شو ، تمام آسمان در توست دریا نخواهم شد مگر تـــو آسمان باشی !
گر تو باشی....
گر تو باشی ماه من، تاریکی شب دیدنی است چشم تو در خواب باشد، نازنین بوسیدنی است
خالق هستی چو نقاشی، کشیده روی تو مثل گیلاس است لبهایت، نگارم چیدنی است
دست و پا گم میکنم، تا بوی عطرت میرسد ضرب قلبم چند برابر، حال و روزم دیدنی است
میشود شاعر به شوقت، هم قلم، هم دفترم شعر در وصف تو باشد، نازنینم خواندنی است
گاه گاهی سر بزن، بر عاشق دل خسته ات رد پایت تا ابد، بر خاطراتم ماندنی است
خنده کن، بشکن سکوتی که به شبها آمده با صدای خنده ات، غصه ز دنیا راندنی است آخر این فاصله ها جان مرا میگیرد
هوس لعل تو ایمان مرا میگیرد گنه عشق تو دامان مرا میگیرد
جان من دست تو اما دل تو دور زما آخر این فاصله ها جان مرا میگیرد
دل به دریا زده ام تا که ببوسم زلبت موج چشمان تو سامان مرا میگیرد
باعث بودن من با دل من راه بیا رفتنت علت و برهان مرا میگیرد
من خودم آرشم و ناوک مژگان شما عاقبت قدرت عصیان مرا میگیرد
گریه تسکین،ولی بیشتر از حد که شود آخرش نور دو چشمان مرا میگیرد
نظری گر بکنت غیر به تو، میمیرم گوییا یوسف کنعان مرا میگیرد کجاست؟
این زمان یارب مه محمل نشین من کجاستـــــ؟ آرزو بخش دل اندوهگین من کجاستـــــ؟
جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم؟ باعث خوشحالی جان غمین من کجاستـــــ؟
ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین؛ رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاستــــــ؟
دور از آن آشوب جان و دل، دگر صبرم نماند آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاستــــــ؟
محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا مایهٔ عیش دل اندوهگین من کجاستــــ؟ همین احساس خوب
همین که پیش هم باشیم، همین که فرصتی باشه همین که گاهی چشمامون تو چشم آسمون وا شه
همین که گاهی دنیا رو با چشمای تو می بینم همین که چشم به راه تو میون آینه می شینم
بازم حس می کنم زنده ام، بازم حس می کنم هستم بگو با بودنت دل رو به کی غیر تو می بستم؟
همین که می شه یادت بود تو روزایی که درگیرم که گاهی ساده می خندم، گاهی سخت دلگیرم
همین احساس خوبی که دلت سهم منو داده همین که اتفاق عشق برای قلبم افتاده بهار من...
من یقین دارم بهار می آید اما این را هم می دانم که او فقط بهانه ایست برای رویش! دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد، هر جا باشد بهار را به آنجا می کشاند بارها دیده ام بهار، به عادت تکرار، میهمان دلهایی شده تا بهانه رویش شود.. بهار من وقتی می آید که فقط تو کنارم باشی نازنینم... "دوستت دارم بهار قلب و جان من" بهار..
بهار عاشق بود و زمین معشوق عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود زمین اما آرام و سنگین و صبور و بهار پرده از عاشقی برداشت آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش هویدا و جهان حیرت کرد پیشاپیش بهارتان شاد و مبارک... چشم در راه توام...
بهار در راه است چشم در راه کسی هستم کوله بارش بر دوش ، آفتابش در دست خنده بر لب ، گل به رخسار ، پیروز کوله بارش سرشار از عشق ، امید آفتابش نوروز با سلامش ، شادی در کلامش ، لبخند از نفس هایش گُل می بارد با قدم هایش گُل می کارد مهربان ، زیبا ، دوست داشتنی روح وهستی من با اوست ! قصه ساده ست ، معما مشمار ، چشم در راه توام من آری ، چشم در راهِ توام... دوستت می دارم.. منتظر می مانم....
دلدادگی از من..
دلدادگی از من،شرر و تاب و تب از تو من شمع و تو پروانه، غم شب به شب از تو
در مذهب و آیینت اگر بوسه حرام است اشکال ندارد؛ گنه از بنده، لب از تو!
چون سایه به دنبال قدم های تو گشتم گر بی ادبی بود،مرانم،ادب از تو
واجب اگرت نیست دل ما بنوازی فتوا ز من و، این عمل مستحب از تو
روزی به در خانه ی تنهایی ام آیی در باز کنم؛شوک زده گویم :عجب از تو. می خواهمت...
می خواهمت آنچنان که بدن روح را یک دم تو غنیمت است برای نفس کز گرمگاه سینه برون می آید تو جانی... زندگانیم در یاخته های تو خلاصه می شود تو خود نوری در تاریکی دهلیزهای ذهنم می خواهمت چون تشنه ای در پی سراب چون زمینی خشک در حسرت یک جرعه باران می خواهمت چه بیتابانه... چه سخت دل آرام ترینی...
و چقدر خوب شود گرتوبدانی,که برای من دلخسته دلتنگ, دل آرام ترینی وعجب درد عظیمی ست دراین دل دل دیوانه ویرانه بی خانه که درغصه هجران توعمریست نشسته و درین آیینه این آیینه بی کس ازعشق شکسته دم به دم عکس رخ نازتوباشد آه,چقدر خوب شود گرتوبدانی که برای من دلخسته دلتنگ دل آرام ترینی... یاد تو در آغوش من
بغضم به فریادم برس آرام ویران میشوم در این سرای بی کسی هر روز نالان میشوم
گفتم زمانی بگذرد دردم فروکش میکند با هر نسیم خاطره انگار طوفان میشوم
غربت ز هر دیوار و در صد حلقه بر در میزند آخر شبی من بی خبر سر به بیابان میشوم
تا کی کنم پنهان زخلق این گریه های تلخ را هر شب شبیه ابرها پنهانی گریان میشوم
آشوب میگیرد مرا وقتی کنارم نیستی همچون سیه مویی ز باد هردم پریشان میشوم
یاد تو در آغوش من آتش به جانم میزند اشکم چه رقصی میکند وقتی که "باران" میشوم♥ نذر چشمان تو باشد...
نذر چشمان تو باشد بیتبیت شعرهایم من تمام شعرهایم را به نامت میسرایم
تو تمام زندگی هستی و من در جستجویت مانده بر بهت زمین، هر جا پیتو ردّ پایم
ریشهکرده در گلویم بغض سرگردانی من با نگاهت میشود آیا کنی یک شب صدایم؟
تا که امشب قصهی دوری تو پایان بگیرد دستهایم را به سمت آسمانها میگشایم
ای پر از عطر حضورت باغ یاد خستهی من من به نقش چشمهای ساکت تو آشنایم
واژهواژه گفتههایم رنگ و بوی عشق دارد نذر چشمان تو باشد بیتبیت شعرهایم اگر دست من بود
آقای من اگر دست من بود سالی برای تو میساختم که روزهایش را هرطور دلت خواست کنار هم بچینی به هفتههایش تکیه بدهی و آفتاب بگیری! و هرطور دلت خواست بر ساحل ماههای آن بدوی آقای من اگر دست من بود برایت پایتختی در گوشهی زمان میساختم که ساعتهای شنی و خورشیدی در آن کار نکنند مگر آنگاه که دست های تو در دستان من آرمیدهاند برای همه ی عمر...
تو را می خواهم برای چهل سالگی برای پنجاه سالگی شصت سالگی هفتاد سالگی تو را می خواهم برای چای عصرانه تو را می خواهم برای تنهایی تو را می خواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی نیمکت های سراسر پارک های شهر برای پنجره ی بسته و وقتی سرما بیداد می کند تو را می خواهم برای پرسه زدن های شب عید نشان کردن یک جفت ماهی قرمز تو را می خواهم برای صبح برای ظهر برای شب برای همه ی عمر... من هستم ودوباره دلی بی قرار تو
من هستم و دوباره دلی بی قرار تو این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو
منظومه ی بلند غزل های ناز من! خورشید هم ستاره شود، در مدار تو
زیباترین تغزل بارانی منی می بالد عاشقانه غزل در بهار تو
عطری نجیب می وزد از واژه های من هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو
بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات باشد که بی بهانه شود در کنار تو
جایی که عشق نیز دچار تو می شود از من عجیب نیست شوم بی قرار تو☆♡
صدای سخن عشق
مثل یک میوه که امّید رسیدن دارد بوسه از غنچۀ لب های تو چیدن دارد
آسمان آمده با پای خودش تا برکه ماه اما طلب ناز کشیدن دارد!
با من از عشق بگو هرچه دلت میخواهد که «صدای سخن عشق» شنیدن دارد
شانه ات کاش که از بغض، گره وا میکرد اشک در حسرت عشق تو چه دیدن دارد
با توام گاه به لبخند و زمانی با اشک عشق از این شاخه به آن شاخه پریدن دارد ♥♡ به قدری دوستت دارم...
به قدری دوستت دارم که قدرش را نمی دانم به تن چون روح می مانی، بمانی زنده می مانم
خیال است آنکه بی یادت زمانی بگذرد بر من محال است آنکه از رویت زمانی رو بگردانم...
دل از دستم رها می شد اگر پایش نمی بستم ز شرمت دل نهان کردم که عیبم را بپوشانم
بجز نام تو هر نامی، بجز راه تو هر راهی اگر گفتم غلط گفتم، اگر رفتم پشیمانم
گهی یادت به سر دارم، گهی نامت به لب دارم دمی خاموش خاموشم، دمی دیگر خروشانم
بلا تشبیه میگویم بدانی حال و روزم را که چون چشم تو بیمارم، که چون زلفت پریشانم
به حکم حاکم چشمت بفرما اذن کارم را بلا را از نگاه تو بگیرم یا بگردانم
فدای تاری از مویت تمام هستی و جانم به پیشت بهر قربانی تمامش را بسوزانم
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب بدینسان خوابها را با تو زیبا می كنم هر شب
تبی این گاه را چون كوه سنگین می كند آنگاه چه آتشها كه در این كوه برپا می كنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من كه پیچ و تاب آتش را تماشا می كنم هر شب
مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو كه این یخ كرده را از بیكسی ها می كنم هرشب
تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهر حاشا می كنم هر شب .... دل من میل تو دارد
دل من میل{ تو} دارد ، چه بجویی چه نجویی دیده ام جای تو باشد ، چه بمانی چه نمانی
من که بیمار{ تو} هستم ، چه بپرسی چه نپرسی جان به راه{ تو} سپارم ، چه بدانی چه ندانی
ایستادم به ارادت چه بود گر بنشینی بوسه ای بر لب عاشق چه شود گر بنشانی
می توانی به همه عمر دلم را برهانی ور بکوشی ز دل من بگریزی ، نتوانی
دل من سوی{ تو} آید ، بزنی یا بپذیری بوسه ات جان بفزاید ، بدهی یا بستانی
جانی از بهر{ تو} دارم ، چه بخواهی چه نخواهی شعرم آهنگ{ تو} دارد ، چه بخوانی چه نخوانی هر کار می کنم که تو باشی کنار من
جایی نرو ! بچرخ فقط در مدار من ! ای ماه …! ای ستاره ی دنباله دار من
باید جهان و نظم قدیمش عوض شود هر کار می کنم که تو باشی کنار من
دادم عنان زندگی ام را به عشق تو از اختیار عقل گذشته است کار من
چون سنگ کوچکی ته یک رودخانه ام اینگونه است در غم تو روزگار من
حالا بیا و مثل نسیمی عبور کن از گیسوان مضطرب بی قرار من
حالابیا و ساده ترین حرف را بزن پایان بده به سخت ترین انتظار من …!!
|
|