به یاد تو...

ببین و بگذر....خاطر به هیچ کس مسپار...

تمنای من تویی!

از من جدا مشو که تمنای من تویی

مهتاب خلوت شب تنهای من تویی

 

دانم تو آسمانی و من خاک درگهت

آرامش و بهانه ی بیجای من تویی

 

امروز را به یاد تو می آورم بسر

آغاز روز دیگر و فردای من تویی

 

پیمانه ام تهی است خمارم ز هجر تو

جام و سبو و باده و مینای من تویی

 

پر پر کنم به راه تو گلهای عمر را

تا بوستان هستی پایای من تویی

 

موج بلای عشق تو جان را کشد بکام

همچون حباب دورم و دریای من تویی

 

خندد نسیم صبح به شمع وجود من

 آری که آخرین دم دنیای من تویی!

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:47 ] [ هستی ] [ ]
فقط به تو

اندوه مرا

دانه دانه از توت فرنگی

تا خرمالوهای رسیده

بجای برگها جاروب کن

می خواهم از هندوانه شب یلدا

تا سیب سفره هفت سین

فقط به تو

و اتفاقات خوب فکر کنم !

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:32 ] [ هستی ] [ ]
کتیبه ام و دلم تکه تکه دلتنگ است

 نه قاره ای که به کشف سواحلت برسم

نه قایقم که به هر موج تا دلت برسم

 

تو یوسفی که به عطر تو پیرهن بدرم

چو گریه های زلیخا مقابلت برسم

 

 نه آسیه و نه مریم نمی شوم هرگز

نه هاجری که به صحرا به منزلت برسم

 

 به زنگ خام شترها نمی شوم آرام

مگر به قافله ای از قبایلت برسم

 

 کتیبه ام و دلم تکه تکه دلتنگ است

چگونه می شود آیا به حاصلت برسم

 

جهان من غزلی با مساحت بغض است

نه کاشفم که به حل المسائلت برسم

 

چقدر دور شدی از من همیشه گناه

چقدر فاصله دارم به منزلت برسم

 

[ شنبه 28 آذر 1394برچسب:, ] [ 16:30 ] [ هستی ] [ ]
آرزویم ماندگاری یلدا در نگاهت است.

آرزویم ماندگاری یلدا در نگاهت است 

در یلداهای بی نهایت هر روزمان

آنقدر به دنبال

آرزوهای گم شده ی خودمان گشتیم

که روزهایمان

به کوتاهی نگاهمان شد!

آرزویم ماندگاری یلدا

در بودن و

در نگاهت است؛

نه فقط در شب هایت...

 

 

[ شنبه 28 آذر 1394برچسب:, ] [ 15:9 ] [ هستی ] [ ]
از من کارهای سخت بخواه!

از من کارهای سخت بخواه!

مثلا هوس توت فرنگی کن در چله ی زمستان!

برایم بهانه ای در قله ی قاف بتراش!

یا من را

به جنگ اژدها بفرست

اما هرگز نخواه

که نبینمت و

دوستت نداشته باشم.

[ شنبه 28 آذر 1394برچسب:, ] [ 15:6 ] [ هستی ] [ ]
زنده ام به خاطر تو

سکوت میکنم و حرف می زنم با تو 

در این مباحثه دیوانه تر شدم با تو

 

من و تو غم زده ی روزگار امروزیم

توعشق و جان منی و منم سراپا تو

□ □

شبیه بوته ی خاری اسیر صحرا، من

شبیه قایق دوری غریق دریا، تو

 

چقدر حادثه با خود کشانده ای تا من

چقدر آینه در خود شکسته ام تا تو

□ □

به چشم من که اگر زنده ام بخاطر توست 

تمام اهل جهان مرده اند الا تو....

 

[ جمعه 27 آذر 1394برچسب:, ] [ 17:40 ] [ هستی ] [ ]
شبیه زیبایی تو

از من شعر مي‌خواهي

شعري پر از تشبيه و استعاره

ببخش عشقم

در خورجينم هيچ چيز شبيه به زيبايي تو ندارم.

[ جمعه 27 آذر 1394برچسب:, ] [ 17:37 ] [ هستی ] [ ]
نگاهت..

نگاهت قلبمو برده هنوزم پس نیاورده

دلم بی تاب چشماته بیا تا کم نیاورده

 

تموم حس و حال من به سمت تو سرازیره

کجای زندگیم هستی بیا فردا یکم دیره

 

عجب حسی به من دادی نه خوشحالم نه غمگینم

روزا خوابتو می بینم ، شبا بیدار میشینم

 

تمام آرزوم اینه که چشمات مال من باشه

بیاعاشق ترم میشه اگه این حال من باشه

 

بیا عاشق شدم ای وای  بیا این اعتراف کم نیست

دوستت دارم ، دوستت دارم بیا این جمله مبهم نیست

 

[ جمعه 27 آذر 1394برچسب:, ] [ 13:44 ] [ هستی ] [ ]
من عاشق چشمان تو...

روزی تو پیدا میشوی،وقتی که شاعر میشوم...

من  درخیابانهای گیج،روزی مسافر میشوم...

 

حس میکنم درچشم تو هرشب دلم گم میشود...

امادوباره عاشقی را بنده  منکر میشوم...!

 

در کوچه های چشم تو من عشق را گم میکنم...

دنبال عشقم میروم،مرغ مهاجر میشوم...

 

حوای مصرع های من دارد هوای آدمت...

با گندم موهای تو،من باز کافر میشوم...!

 

 در طرح لبهای تو من،یک شعر خاموشم ولی..

من عاشق چشمان تو در بیت آخر میشوم...

 

این خط و این هم یک نشان،وقتی تو پیدامیشوی...

من بهترین گوینده ی شعر معاصر میشوم

 

 

[ جمعه 27 آذر 1394برچسب:, ] [ 12:19 ] [ هستی ] [ ]
زن های عاشق نمی میرند

زن های عاشق نمی میرند

سرگردان می شوند

درون زمان

اتاق

خانه

زنهای عاشق نمی میرند

تنها چشمان شان را می بندند

نفس نمی کشند

قلبشان را نگه می دارند 

تا چشمان تو باز بماند

و قلب تو بزند

زنهای عاشق سرگردان می شوند

حول و حوش جهان یک مرد...

 

[ پنج شنبه 26 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:44 ] [ هستی ] [ ]
چشمهایت را ببند!

روزی که

نفس های تو

کنار نفس های من برقصد

به تولدی دیگر پاسخی خواهم داشت

 

و آنگاه که به زیباترین حس جهان

           دستهایمان را در هم فشرده ایم ...

 

دوستت دارم را ، آرام آرام

           در گوش تـــو خواهم خواند

 

چشمهایت را ببند !

آغوشی از آن دوره ها را

           برایت هدیه آورده ام  

 

[ پنج شنبه 26 آذر 1394برچسب:, ] [ 12:38 ] [ هستی ] [ ]
با من بیا..

با من بیا آقای من ! تا عشق مهمانت کنم 

دردی اگر داری بگو با بوسه درمانت کنم

 

 آرامشت را بیخیال ... امشب به ساز من برقص! 

پاسخ بگو ، پلکی بزن ، تا مست و حیرانت کنم

 

 بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من 

جانم فدایت خنده کن ، تا ماه ارزانت کنم

 

تنهاترین محبوب من قید قوانین را بزن 

همراه شو تا آشنا با شیخ صنعانت کنم! 

 

 سیاره ی زیبای من دور تـــو گردش می کنم 

خواهی تو را زیباترین کیوان کیهانت کنم ؟ 

 

 اسطوره ی مهر و وفا بی شک تو هستی خوب من 

با من بمان تا سر تر از تاریخ یونانت کنم

 

 در حسرت این لحظه ها یعقوب دیدارت شدم 

حالا که هستی صبر کن تا عشق مهمانت کنم  !

 

[ پنج شنبه 26 آذر 1394برچسب:, ] [ 12:4 ] [ هستی ] [ ]
وقتی تو نیستی...

وقتی که تو نیستی

من حُزن هزار آسمان بی اردیبهشت را

گریه می کنم

فنجانی قهوه در سایه های پسین،

عاشق شدن در دی ماه

مردن به وقتِ شهریور

وقتی که تو نیستی

هزار کودک گمشده در نهان من

لای لای مادرانه تو را می طلبند.

 

[ چهار شنبه 25 آذر 1394برچسب:, ] [ 20:40 ] [ هستی ] [ ]
کدام بهتر است؟

کجای شهر قرار بگذاریم ؟

پارک یا رستوران ؟

 

 چه رنگ لباس بپوشم

دیوانه تر می شوی ؟

 

سادگی‌ خوب هست ؟

 

می خواهی برایت

شعر هم بخوانم بلند بلند ؟

 

           یا آرام بگویم دوستت دارم گلم ...؟!

 

کدام بهتر هست ؟

           بمانم شاعری کنم ،

یا از عاشقی ات بسوزم و تمام شوم ...؟!

[ چهار شنبه 25 آذر 1394برچسب:, ] [ 16:13 ] [ هستی ] [ ]
عشق جز این نیست...

زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر

مرده باشی جان بگیری با صدای یک نفر

 

عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم؛ هرچه هست

محض لبخند یکی باشی، فدای یک نفر

 

عاشقانه- هرچه داری لابه لای شعر هات-

گفته باشی از همان اول برای یک نفر

 

آخر این قصه خواهی دید خیل عاشقان

جان نمی بازند جز در ماجرای یک نفر

 

عشق جز این نیست، جز این نیست، جز این  نیست عشق

عشق یعنی "این و جز این نیست"های یک نفر...

 

[ چهار شنبه 25 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:29 ] [ هستی ] [ ]
شروع دوباره...

بر آسمان شب‌زده، خیل ستاره ای

دریای رحمتی و نداری کناره ای

 

بی وقفه دل به عشق تو دادم؛ که خوب نیست

"در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای"

 

تا دیدمت، به زمزمه گفتم یقین که تو

پایان رنج‌ های بدون شماره ای

 

نازِتو و نیاز من خسته، هردُوان

احوال عاشقان جهان را، اشاره ای

 

مبهوت مانده ام چه بخوانم تو را، که تو

هم خود هجومِ دردی و هم سیل چاره ای

 

با من بمان ورای همه حرف‌ها، که عشق

کاری ندارد اهل کجا و چه کاره ای

 

آری من از خزانم و دلخوش به این که تو

هر دم برای عشق شروعی دوباره ای...

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 25 آذر 1394برچسب:, ] [ 13:59 ] [ هستی ] [ ]
بد جور دلتنگم

به مردادی ترین گرما قسم ، بدجور دلتنگم

شبیه گچ شده از دوری ات ، آقای من ، رنگم !

 

حسودی می کند قلبم به لب هایی که بوسیدت !

و من بیچاره ی چشم تو ام ... با درد می جنگم !

 

 تنم از عطر آغوش تو دارد باز می سوزد 

جهنّم شد بهشتم ؛ تا پرید آغوشت از چنگم

 

گلویم را گرفته بغضی از جنس سکوت امشب

"گل گلدون من ..." جا باز کرده توی آهنگم !

 

بدم می آید از اینقدر تنهایی ... و دلشوره 

کجایی جان دل  از دوریت مرغ شباهنگم !

 

 فضای شعر هم بدجور بوی لج گرفته ، نه ؟

دقیق از آخرین دیدار گیج و خسته و منگم !

 

 تو تقصیری نداری ، من زیادی عاشق ات هستم 

همین باعث شده با هر نگاهت زود می لنگم !

 

 همان بهتر که از هذیان نوشتن دست بردارم 

به مرگ عاشق رویت قسم ... بدجور دلتنگم

 

[ سه شنبه 24 آذر 1394برچسب:, ] [ 16:38 ] [ هستی ] [ ]
اوائل این طور نبود که...

اوائل گاهی عاشقانه می سرودم

بعد ها اما فقط برای تو عاشقانه سرودم  ...

 

اوائل نت های موسیقی در اوج بودند  

بعد ها اما نت های موسیقی،باخیال تو اوج می گرفت و در اوج می ماند

 

اوائل با بودنت خوش بودم

بعد ها فقط با بودن تو خوش بودم

 

اوائل اینطور نبود که  !

اوائل اسمت را که می شنیدم ، جانم به لبم می رسید

بعد ها اصلا جانی نداشتم که بخواهد به لبم برسد  ...

 

اوائل فرق داشت  ...

اوائل دلم که می گرفت ، صدایم هم می گرفت از گریه ...

بعد ها دیگر مرا با صدای گرفته ام می شناختند ...

 

 

اوائل روی تخت خوابم که می افتادم ، فکرت رهایم نمیکرد

بعد ها از تخت خوابم بلند نشدم  !

 

اوائل آرام جانم بودی

           بعد ها دردت به جانم بود

 

اوائل دوستت داشتم

بعد ها چیزی به جز  تو دوست نداشتم

 

اوائل با دیدنت ضربان قلبم بالا می رفت

اما حالا دیگر ضربانم در اوج مانده و تو راتمنا  می کند

 

اوائل من بودم

       بعد ها تـــو شدم

 

حالا جانم ،نفسم به بودنت بند است

جان دلم...

 

[ سه شنبه 24 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:15 ] [ هستی ] [ ]
شبیه تو .

شاید مردان زیادی

            شبیه تو راه بروند ...

  لبخند بزنند ، حرف بزنند

 

اما هیچ مردی

شبیه تـــو

در شعرهای من نمی درخشد..

[ سه شنبه 24 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:13 ] [ هستی ] [ ]
از زندگی چه می خواهم

مگر من از زندگی چه می خواهم

      تکه ای ازعشق

           يک آغوش گرم

                   آن هم از آن تو 

 دست های گرم و پر حرارت

            وفنجانی چای در کنار تو

                             لحظه ها، ثانيه ها، ساعت ها

 

من از زندگی چه می خواهم

       نشستن در کنار تو

                بی دلهره و با آرامش

بوسه ای داغ 

   لم دادن و   گپ زدن با تو

                               عصرها، جمعه ها، شب ها

 

من از زندگی چه می خواهم

       رفتن به دریا وجنگل

         رستوران و کافی شاپ 

            تقسيم حق و خنده و چای

گشتن در هر کجا

                    آن هم باتو

            

                       روزها، سالها، قرن ها...

 

من از زندگی چه می خواهم

 

تو را می خواهم 

تو را

همین و بس...

 

[ دو شنبه 23 آذر 1394برچسب:, ] [ 19:3 ] [ هستی ] [ ]
دوستت دارم همین.

چند سال

عمرم را می‌خواهی

     برای یک بار صدا کردن عزیز

 

 چندسال

دلتنگی‌ شبانه‌هایم را

           برای یک بار بوسیدنت

                       حتی از راه دور هم که شده

برای یک لیوان چای برایت آوردن

 

راستی نگفتی ،

کمرنگ می‌خوری یا

           خوش رنگ بریزم ؟

 

 چند سال عزیز ؟

چند بار در هر سال را می‌خواهی

           تا فقط به اندازه‌ی یک هوا نفس ...

 

                                   نزدیک تـــو شوم

 

 می‌خواهم

 تنت را در آغوش گیرم

                       لمست کنم

 

 می‌خواهم

با تمام حضور ، ببوسمت

 که دوستت دارم ...

همین .

 

[ دو شنبه 23 آذر 1394برچسب:, ] [ 18:40 ] [ هستی ] [ ]
دلم دست هایت را می خواهد

دلم صدایت را می خواهد

        نگاه دلربایت را می خواهد

بوی عطر تنت را می خواهد

         آرامش نفس هایت را می خواهد

 

و گرمی دستان مهربانت را

راستی چقدر دلم برای گرفتنشان تنگ شده!

 

 اینجا در غیبت تـــو

          سرم را زیر پتویم فرو می برم

                                         : و آرام نمی گیرم.

 

 دست هایت کجاست گل من؟

           دلم دست هایت را می خواهد.

 

[ دو شنبه 23 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:12 ] [ هستی ] [ ]
تو همان جان منی

ماه من !

نشانی قلبت را

 

           هرگز از یاد نخواهم برد

 

فرسنگ ها هم که دور باشی

هوایت که به سرم بزند

          می نشانمت کنار رویا هایم

دست های دلواپسم را

                قفل می کنم به بودنت

تـــو

همان جان منی

که گاهی می رسی به لب هایم ...

 

[ دو شنبه 23 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:8 ] [ هستی ] [ ]
دلتنگی دارد خفه ام می کند

هیچ وقت

به فاصله ها آنقدر عمیق فکر نمی کردم

چون جرات فکر کردن به آن را نداشتم

چون برایم خوش آیند نبود

فکر می کردم

حالا تا آن زمان خیلی مانده

سعی می کردم فکرش را از خودم دور کنم

خودم را سرگرم کاری می کردم

 و حواسم راپرت

اما دیگر نه می شود 

ونه می توانم

هر چه به آن نزدیکتر می شوم

دلم بیشتر می گیرد

دیگر نفسی برایم نمانده

تحمل نبودنت را هم ندارم

دلتنگی دارد خفه ام می کند....

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
[ دو شنبه 23 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:0 ] [ هستی ] [ ]
کمی دیوانگی.. .

زندگی

کمی دیوانگی می‌خواست

           اما من زیادی دیوانه شدم

دیوانه که باشی

             خودت هم نخندی

                       زخم‌هایت می‌خندند   !

[ یک شنبه 22 آذر 1394برچسب:, ] [ 21:2 ] [ هستی ] [ ]
می شود من باشم و تو..؟

می شود یک شب مرا در خانه ات مهمان کنی؟

این همه دوری و حسرت را شبی جبران کنی ؟

 

 درد بی تابی به جانم لرزشی انداخته

می شود با بوسه ای این درد را درمان کنی ؟

 

 می روم از دست آخر از غم دوری تو

می شود راه رسیدن را کمی آسان کنی ؟

 

می شود با من سر ماندن تو هم پیمان شوی

کاخ دلتنگی و غم را یک شبه ویران کنی؟

 

تا که چشم تنگ هستی بو نبرده ، می شود ؟

در بغل گیری مرا از دید او پنهان کنی ؟

 

می شود من باشم و تو ، یک شب پر خاطره ؟

هم بخندی با من و هم غصه را کتمان کنی .....

 

 

[ یک شنبه 22 آذر 1394برچسب:, ] [ 16:41 ] [ هستی ] [ ]
بیا و مرا در بر گیر

ما عاشق هم هستیم

می رسد روزی

که می نشینم

که می نشینی

که می نشینیم و

فاصله ای بین ما وجود نخواهد داشت.

 

آغوش در آغوش هم با نگاه هایی که دیگر از هم

نمی دزدیمشان

در لحظه هایی که خارج از زمان و مکان ساکن شده اند

بدون واهمه و دلهره..

می رسد روزی که تمام دوست داشتنم

جذب نگاهت می شود و

همه ی عشقم در چشمهایت جا خوش می کند

و از پشت آن دو مردمک نگاهم می کند.

روزی که در حس دوست داشتن تو غوطه ور

می شوم و احساس سبکی می کنم.

 

می بینی ؟

ساده لوحانه می پندارم که می رسد ! که می رسی !

کاش تو هم بگویی که می رسد . . . که می رسی . . .

بیا و . . . بنشین و . . .  بگو که رویا نیست

در این روزهایی که در وجودم امپراطوری دلتنگی

سخت درگیر کشورگشاییست و

سربازان امید به فتحی پیروزمندانه دل خوشند.. . .

کاش  . . .

 

بیا و مرا در برگیر. . .

پیش از آنکه جزو فتوحات دلتنگی شوم.

 

 

 

[ یک شنبه 22 آذر 1394برچسب:, ] [ 16:26 ] [ هستی ] [ ]
آشوبم از جدایی

آشوبم از جدایی، از عشق و غصه سرشار

دنیا به کام من نیست، باید تو باشی انگار

 

 بین من و تو تقدیر، با دست بخت ناساز 

می ساخت پیش چشمم، دیوار پشت دیوار

 

 عطر تو را چو موجی، هر صبح و شب به سختی

می آورد نسیمی، اما به قصد آزار

 

 روحت غزل غزل عشق، جسمت خود ترانه

باید که خواند و سر داد، این شعر را به تکرار

 

 یادت چو ماهتابیست، تابنده و شکوفا

روشن ز او دل من، حتی در این شب تار

 

 دلتنگی جهانی، در قلب من نشسته

آشوبم از جدایی، از عشق و غصه سرشار

 

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
[ شنبه 21 آذر 1394برچسب:, ] [ 21:19 ] [ هستی ] [ ]
تو که هستی..

بی ابر است و آفتابی

روزی که تو می آیی

و سفیر روشن صبح

ندای عشق سر می دهد

 

ترا مهمان می کنم

به یک فنجان عشق

و یک دل سیر آغوش گرم ...

 

تو که هستی

کلمات معنای دیگری دارند

و من

تن عریان بیت ،بیت عاشقی را لمس می کنم

 

تو که باشی

در همنوایی خاموش چشم هایمان

همه دلواپسی هایم ذوب می شوند

و خواب ، به خواب می رود

 

بامن بمان !

یک نفر در وجودم

همیشه تو را می خواند...

 

 

[ شنبه 21 آذر 1394برچسب:, ] [ 11:23 ] [ هستی ] [ ]
شهد خاطراتت

روزهای بی تو

اگر چه تاریکند و دلگیر

اما یاد تو

چراغیست در سکوتشان

و کام دل هنوز شیرین است

از شهد خاطرات تو...

[ شنبه 21 آذر 1394برچسب:, ] [ 8:52 ] [ هستی ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

صفحه قبل 1 ... 30 31 32 33 34 ... 47 صفحه بعد

آهنگ
دانلود آهنگ جدید کد راست کلیک ممنوع


  • شوم