کجایی نازنینم؟
توی کوچه های دلم گم شده ای
و هنگامی که نگاهم
تورا می خواهد
تو در این حوالی نیستی
و چشمانم حسرت دیدارت را
با خود به گور می برد
کجایی نازنینم؟
وقتی که قفس سینه ام
مهر تورا در بر می خواهد
تو در کجایی ؟ نیستی ؟
عطر پیراهنت
در هوای دلم هست
چه خوش بو بود وقتی بودی
ولی افسوس که تازگی ها نیستی
کجایی نازنینم؟
کجایی نازنینم؟
نظرات شما عزیزان:
من قانعم شبانه به خوابی ببینمت
اما فقط بیا که حسابی ببینمت
حسرت به دل شدم ،نگرانم شوی کمی
آن لحظه ای که در تب و تابی ببینمت
با من بگو چگونه تماشا کنم تو را؟
تنها به پشت شیشه قابی ببینمت؟
حالا کویر، مقصد من بی تو میشود
شاید تو را میان سرابی ببینمت
یک شب کنار برکه بیا ،پشت پرده ی
مخدوش و پرتلاطمِ آبی ببینمت
لیلای قصه ای و مرا نیست چاره ای
جز لابه لای کهنه کتابی ببینمت
ای مرغ عشق من نکند لحظه ای، دمی
مقهورِ پنجه های عقابی ببینمت
از زیر پای من، تو بکش چهارپایه را!
تا پشت حلقه های طنابی ببینمت
پاسخ: انگار سال هاست که در من تنیده ای
انگار جای قلب ، تو در من تپیده ای
انگار کودکانه ترین خنده ی مرا
با چشم های تیله ای ات سر کشیده ای
با بوسه های شیشه ای ات از تمام ِ من
لی لی کنان به خانه ی قلبم پریده ای…
در این حریم ِ امن بمان و خدای باش…
هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای …
لبخند ِ چشم های تو پیغمبر ِ من است
با وحی ِ دست هات مرا آفریده ای…
از آسمان ِ چشم ِ تو خورشید می چکد
انگار آرزوی مرا خواب دیده ای...
شهزاده می شوی و می آیی و می بَری
همراه خود مرا دَم ِ صبح ِ سپیده ای…
در بازوان ِ گرم ِ تو ، من زنده می شوم -
این قلعه های امن که بر من کشیده ای- …
پیغمبری … خدای منی … شاهزاده ای …
حتی به جای قلب ، تو در من تپیده ای...