یاد تو ابری کوچک است
که چشمهای مرا بارانی میکند
و نسیمی است
که از میان گیسوانم میگذرد
و من
چقدر دلم برایت تنگ شده...
برای صدایت
و نگاهت
که طعم عسل میدهد
تو میتوانی خورشید را روبهروی آینه بنشانی
و آسمان را به زانو دربیاوری
تو میتوانی
گلهای سرخ را آشفتهی نگاه مهربانت کنی
و نسترنها را آوارهی کوچهی عاشقی
تو پرندهای مهربانی
که بیپروا کوچ میکند و
ترانهی رفتن میخواند و
زیر باران میرقصد
و مِهر مهربانش بر دل هر پروانهای مینشیند.
این روزها
تمام دلتنگیهایم را
بهجای تو به آغوش میکشم
وقتی که جای تو میان بازوانم خالی ست
و من
چقدر دلم برایت تنگ شده...
نظرات شما عزیزان: