دست هایت...
طعم دست هایت را
لای انگشتانم جا گذاشته ای...
برای لمس حضورت
اسیر در زمانم
و تو غافل از این خسته
دور می شوی ...
می دانم
یک روز پیدایت می کنم
و هوایت را پس می دهم
اما تو و کوچه و باران
در خیال همیشه آبستن من
زنده خواهید ماند .
نظرات شما عزیزان: