به تو فکر می کنم
روی تختم دراز کشیدم و بهت فکر می کنم.
روزها و شبها و لحظه های قشنگی را با "تو" طی کرده ام.
وقتی با هم حرف می زنیم،
دلم نمی خواهد عقربه ها بچرخند،
چون گفتگو با تو فرق دارد با تمام حرفهایی که دیگران می زنند.
اما حیف که زمان کوتاه است.
وقتی از راه می رسی تا وقتی من به خانه برمی گردم،
چه حیف!
مثل یک پلک زدن تمام می شود.
در راه همیشه به حرفهامان فکر می کنم.
من چشمهای مهربان تو را می بوسم،
گوشهایت را میبوسم،
دستهایت را می بوسم،
همان دستهایی که گرما بخش وجودم هستند
و لبهایت را می بوسم.
دوستت دارم.
نظرات شما عزیزان: