دوستت دارم
و نگرانم روزی بگذرد که تو تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی برپا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی.
دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم.
سخن ات شعر است،
خاموشی ات شعر
و عشقت آذرخشی است میان رگهایم .
دوستت دارم
و برای من هموراه چون بت و معبودی یکتا هستی
که من با تک تک سلولهایم
با تک تک نفس هایم
وبا تمام وجودم
می پرستمت...
نظرات شما عزیزان: