ابرها راه گم کرده اند
ابرها
راه گم کرده اند
وگرنه
کوچه ی بی درخت
باران می خواهد چه کار!؟
که تنهایی کبوتری را
تا پشت بی قراری پنجره ی ما بکاشند!؟
یا غربت لنگه کفشی خیس را
روی سیم های چراغ برق؛
که هی از بندهایش
اشک می چکد...!؟
درخت باران می خواهد چه کار!؟
پنجره باران می خواهد.
نگاه خسته باران می خواهد.
دلتنگی...
دلتنگی باران می خواهد.
نظرات شما عزیزان: