محبوب من ! بعد از تو گيجم ،بي قرارم ،خالي ام ،منگم
بردار بستي از چه خواهد شد؟ چه خواهم کرد؟ آونگم
سازي غريبم، من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد
لحن همايون تو مي آيد برون از ضرب و آهنگم
تو جرأت رو کردن خود را به من بخشيده اي ورنه
آيينه اي پنهان درون خويشتن از وحشت سنگم
صلح است عشق، اما اگر پاي تو روزي در ميان باشد
با چنگ و با دندانم براي حفظ تو با هر که مي جنگم
هود را به سويت مي کشانم گام گام و سنگ سنگ اما
توفان جدا مي افکند با يک نهيب از تو به فرسنگم
در اشک و در لبخند و سوک و سور رنگ اصلي ام عشق است
من آسمانم در طلوع و در غروب آبي است ،بيرنگم
از وقت و روز و فصل؛ عصر و جمعه و پاييز دلتنگند
و بي تو ،من مانند عصر جمعه ي پاييز دلتنگم
نظرات شما عزیزان:
«من با تو باشم کاش» تصویرش قشنگ است
ایــن فکرهـای خـــام ، تاثیـــرش قشنگ است
ای کاش ، من خــواب خودم می دیدم امــــا
با چشم های تو ، که تعبیرش قشنگ است
تقدیــــرهای شـــــــوم و بد اینجــــا زیادند
آنکس که سهم توست تقدیرش قشنگ است
لبخند هرچنـــد از لبان تـــــوست ، امـــا
در پیکر من موج و تکثیرش قشنگ است!
وقتی که من مردم ، مقصر هم کــه باشی
بنویس! چشمان تو تقصیرش قشنگ است
شلیک هـــا وقتـــــی کــــه از سمت تـــــو باشند
هم ماشه ، هم هفت تیر ، هم تیرش قشنگ است
لبهـــات آیـــات خداونـــــد کریــــم اند!
این کفر زیبا ! با تو تفسیرش قشنگ است
از حد گذشته کفر هایم! ... چاره ای نیست
اینجـــا تمام کفـــر و تکفیرش قشنگ است!
پاسخ:
پیش می آید اینچنین بی پروا بی مقدمه
دست بر کمرِعشق بگذارم وُ
از میانه های شب، با تو هم آغوش شوم
پیش می آید اینچنین زخم خورده،
خودم را بیابم وُ روح مجروحم را
به دست و تن گرم تو بسپارم
پیش می آید چشم بسته
از تردد بی رحم خیابان بگذرم وُ
با تو به تماشای دستان خالی مرگ بنشینم
پیش می آید من شعری ننویسم،
هرگز اما نمی شود با تو باشم وُ
شاعرانگی هایم را از یاد ببرم.