اینجا دلم تنگ است
چشمهایم را می بندم
و می روم به جایی
که تو به حدی عجیب
دوست داشتنی هستی
و من به شکلی عجیب تر
عاشق
آنوقت از دوستت دارم هایت
گل سر هایی می سازم
و روی موهایم می زنم
تا تو را محو تماشا کنم
نه باید
بروم به آنجا که
شروع فصلهای عاشقانه ست
و تو را در تمام آنها بتابانم
تا عاشقانه تر شوند
تا دل مجنون و فرهاد و رامین بلرزد !!!
و دل لیلی و شیرین و ویس آب شود !!!
اصلا باید فصلی بسازم
که با تو آغاز شود
باید بروم اول دنیا
فصلی بسازم
ــ به رنگ تو ــ
ـ به رنگ من ــ
" سبز و ارغوانی "
بعد بروم آخر دنیا
و همه چیز را با تو تمام کنم
چشمهایم را باز می کنم
باز تو نیستی
و دلم تنگ تر می شود . . .
نظرات شما عزیزان:
تا چشم تو بارید زمین گیر تو گردید
رویای تو تابید و دل ایینه را برد
انقدر كه عاشق شد و در گیر تو گردید
ناز تو نیاز دل دیوانه ی من بود
او خانه نشین من و تقدیر تو گردید
وقتی كه غزل برد به دندان سرانگشت
حیرت زده ی لذت تعبیر تو گردید
دیر امدی و باز معطل شده ی توست
صبحی كه سراسیمه ی تاخیر تو گردید
یك لحظه تو باریدی و یك عمر دلم رفت
شاعر شد از ان لحظه كه در گیر تو گردید