آشوبم از جدایی، از عشق و غصه سرشار
دنیا به کام من نیست، باید تو باشی انگار
بین من و تو تقدیر، با دست بخت ناساز
می ساخت پیش چشمم، دیوار پشت دیوار
عطر تو را چو موجی، هر صبح و شب به سختی
می آورد نسیمی، اما به قصد آزار
روحت غزل غزل عشق، جسمت خود ترانه
باید که خواند و سر داد، این شعر را به تکرار
یادت چو ماهتابیست، تابنده و شکوفا
روشن ز او دل من، حتی در این شب تار
دلتنگی جهانی، در قلب من نشسته
آشوبم از جدایی، از عشق و غصه سرشار
نظرات شما عزیزان: