این حنجره جز با لب ِ تو، شعرنخوانده
جز طعم ِصدایت به صدایش نچشانده
قلب تو زیارتکده ای در دل کوه است
یک عشق نفسگیر، مرا تا تو رسانده
.
خودکار، شده قطره چکانی پر ِ احساس
از شیره ی جان تو در این شعر، چکانده
آنقدر نوشتم " تو" که باغ ِ گل سرخی
در گوشه ی هر ناخن من ، ریشه دوانده
سرسخت چو ابریشمی و دست کبودم
گل های تو را بر تن قالیچه ، نشانده
.
سرسبزترین باغ زمین است نگاهت
یک عالمه پروانه به این سمت ، پرانده
.
یک رود ِخروشان و دو مرغابی ِ حیران
دست تو مرا تا دل این رود ، کشانده
ممنوعه ترین منطقه ی عشق ، همین جاست
راهی به جز آواره شدن در تو نمانده
نظرات شما عزیزان: