با تواَم عشق قسم خورده ي پنهاني ِمن
با تواَم بي خبر از حال و پريشاني ِ من
با تواَم عشق پر احساس بفهم
بي قرارت شده ام دلبر طناز بفهم
جان من خسته ام از دوري و بي تاب شدن
پاي دلگيرترين خاطره ها آب شدن
جان من خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن
باورم كن كه به چشمان تو معتاد منم
پادشاهي كه به جنگ آمد و افتاد منم
نفسم بندِ تو و درد مرا مي خواند
بعدِ تو حسرت عشقت به دلم مي ماند
نظرات شما عزیزان: