ای که از چشم من احساس مرا می خوانی
احتیاجی به سخن نیست ،خودت می دانی
فقط این جمله که سخت است نگویم با تو
دوستت دارم و دانی به همین آسانی
گر مرا ترک کنی من ز غمت می سوزم
آسمان را به زمین،جان خودت می دوزم
گر مرا ترک کنی ترک نفس خواهم کرد
بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد
بی تو یک لحظه رمق در دل ودر جانم نیست
بیقرارم نکنی طاقت هجرانم نیست
بی تو با قافله ی غصه و غمها چه کنم
تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم
شده ام مرثیه خوان دل سودا زده ام
به نفس های تو دلبسته و شیدا شده ام
نظرات شما عزیزان: