درگیر تو بودم
در گير تو بودم که نمازم به قضا رفت
درمن غزلی درد کشيدوسر زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تويى عقربه ی قبله نما رفت
در بين غزل نام تو را داد زدم داد
آنگونه که تا آن سر اين کوچه صدا رفت
بيرون زدم از خانه يکی پشت سرم گفت
اين وقت شب اين شاعر ديوانه کجا رفت؟
من بودم وزاهد به دوراهی که رسيديم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی, زلفت شدم اما
من گم شدم وشانه پی, کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمدوناخوانده چرا رفت؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات اين شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
نظرات شما عزیزان: