بهانه...
دلت که بگیرد
شعر هم تو را نمیفهمد
کاغذ هم از تو خسته میشود
شعر چه گناهی دارد
که آدم ها
شبیه حرف هایشان نیستند
آدم ها
تو را مچاله میکنند
تو شعرهایت را
اصلا میدانی
شعر و کاغذ و قلم
بهانه است
دلم تو را میخواهد
که نیستی
حالم بد است
بر وزن خستگی
فقط میخواهم
به تو فکر کنم
بی ردیف
بی قافیه
شاید
بهتر شدم
نظرات شما عزیزان: