به نداشتنت حسودم
من بيشتر از اينكه صبور باشم، حسودم...
به چی يا كی، خيلی مهم نيست!
من به هر اتفاقی كه يه سمتش تو باشی و طرف ديگش خودم نباشم حسودم!
من ساعتای زيادی به عكسای تو خيره می شم و به آدمايی نگاه می كنم كه چقدر شبيه من نيستن...
به لبايی كه تو رو صدا می زنن، به گوشايی كه از تو می شنون، به چشمايی كه تو رو می بينن...
و به اين فكر می كنم كه چقدر آرزو داشتم، تا همه اونا من بودم!
آدما، مرگ مشخصی دارن كه حتما ازش بی خبرن...
اما من مطمئنم، از حسادت دق می كنم...
نظرات شما عزیزان: