ﺧﺴﺘﻪ،
ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻩ،
ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ..
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺎ ﺭﺍﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﮐﻦ!
بعدها
دلت برایم تنگ خواهد شد
دیگر خاطره ها
کفاف تنهایی هایم را نمی دهند
بیا...
نظرات شما عزیزان:

بی تو من، ثانیه تا. ثانیه را پیر شدم
من همان،کوه غرورم، که زمین گیر شدم
مثل پروانه ی بی تاب، در اندیشه ی نور
با پری سوخته ، از زندگی ام سیر شدم
گرچه گفتم. که ازاین. عشق،حذرباید کرد
خود غریبانه. به زندانِ تو. . زنجیر شدم
نانی از عاطفه دادی. . بمنِ سوخته دل
بر سر سفره ی عشق ِتو نمک گیر شدم
زیر شمشیر غمت، رقص کنان باید رفت
من دراین رقص ولی، کشته ی شمشیرشدم
پاسخ: با من بمان که ساحل آرامشم تویی
آن کس که در مجاورتش سرخوشم تویی
این روزها زیاد به خود گیر می دهم
وقتی که روز و شب همه خواهشم تویی
شب ها میان ثانیه ها راه می روم
با وهم اینکه آن طرف بالشم تویی
می خواهمت چنان که خدایان الهه را
بر فرق من قدم بگذار آتشم تویی
از مرز خوب و بد به تو پیغام می دهم
چون راه حل رد شدن از چالشم تویی
در جنگ عقل و دل تو برایم غنیمتی
هرگز اسیر، دل نشود؛ ارتشم تویی
تا صلح در میانه جان مستقر شود
تنها هدف که نقشه آن می کشم تویی
عمریست رفته از من و چیزی نمانده است
تنها بهانه ای که نفس می کشم تویی
""" تنها بهانه که نفس می کشم تویی...."""