تو را باید بوسید..
تو را باید بوسید و به روی قلب گذاشت
تو را باید به پیچ در پیچ انتهایی سپرد ،
که بیپایان باشد و مقصدش ،
مهربان چشمان عزیزت
تو را از میان شاخهای چیدم ،
که انبوهش گل بود و
کنارش غمگین دو نگاه !
من تو را برای التهاب بیدریغ عشق ،
انتخاب کردهام
خندهات را به هزار دنیا نخواهم داد ،
که مهربانیات را ،
شش دانگ به نامِ خودم سند زدهام !
من که از تمامِ دنیا ،
تنها مالکِ خندههای عاشقانهی توام ،
بگذار صاحبخانهی مهربانیات بمانم
مرا هیــچ ،
جز نگاهت آرام نمیکند عزیزم
چشمانم انگار از داشتنت ،
سیراب نمیشود
گاهی چنان میبینمت ،
که انگار هنـوز نیامدی !
نیستی و من
یک حسرتِ به گِل نشسته ،
گریان میان دو دستم اشک میریزم
از میان نگاهم بارانی میزند به آسمان سینهات
ترسِ نداشتنت هنوز در من گاهی ،
فریاد میکشد !
پیراهن تنت را باید به آغوش بگیرم و ،
دیگر بیدار نشوم
نبودی و ،
مرا هیچ خوابی به هیچکجای مهربانی نبُرد
خستهام ،
بگذار به گهوارهی آرامِ نگاهت ،
از دلشورههای بیقراریام ،
لحظهای ،
چشم ببندم
نظرات شما عزیزان: