برمی گردم ،
در با تو بودنها نفس می کشم .
نمی دانی که چقدر خاطرات آغشته بر بالهایت مرا سخت به داشتنت وا می دارد !
مال من باش ،
عشق من باش .
اصلاً بگو ببینم مرا پناه می دهی ؟
راز نیلوفران را به گوشم می خوانی ؟!
از دلبری اطلسی ها برایم داستان می بافی ؟
مرا می بوسی ؟
بگو دستان مرا در دستانت می گذاری ؟
قول می دهم کنارت بمانم .
من فقط عاشق تو هستم و ترا دوست دارم .
آری دوستت دارم
نظرات شما عزیزان:

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است
ستارهای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون مناند
چه باک زانهمه دشمن چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندیست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
پاسخ:
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم
بی محکمه زندانی بازوی تو باشم
پیچیده به پای دل من گرمی عشقت
تا باز زمینخورده آغوش تو باشم
کم بودن اسپند در این شهر سبب شد
دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم
طعم عسل عالی لبهات دلیلی ست
تا مشتری دائم کندوی تو باشم
تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است
من رفتگری در پل خواجوی تو باشم