به کدام در بشينم که رسد صداي پایت
به کدام قصه گویم سخن دلم برایت
نه دگر توان پایی که گذر کنم به سویت
نه دگر گذاردم دل که گریزم از صفایت
تو چو آرزو نهانی به میان خانه دل
مکنش خراب ویران که تو دانی وخدایت
شده ام فسون و حیران دگرم مکن پریشان
به دوجادوی نگاهت به تب و تاب ادایت
به چه آرزو بمانم به حریم زندگانی
که نه زندگی بود بی رخ خوب و خوش نمایت
به بهانه ای ربوده همه هست وبودم امشب
صنما به عشق رویت زده برسرم هوایت ...
نظرات شما عزیزان: