کاش روزی شود که
زنگ را بزنی...
دنیایم خلاصه شود در چشمی ِ کوچک در
و تمام جهان من خلاصه شود
در مردی که چشمم را پر می کند از عشق
مردی که ردِ کفش های سفید زمان
بر چند تار زیبای موهایش باقی مانده
دلم پر کشد برای خانه های پیراهنش.
در را باز کنم
نزدیک که شد
نگاهش را که به من بدوزد
آخ که چقدر نگاهش را دوست می دارم
چقدر دلم خانه ای با وجودش را میخوا هد..
نظرات شما عزیزان: