می جویمت ، به نام و نشانی که نیستی!
دیرآشنای من ، تو همانی که نیستی!
نزدیکتر ز تو به توام، این عجب که تو
دور از منی و خویش ندانی که نیستی!
می جویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در کوچه های دل، به گمانی که نیستی!
شبگرد کوچه های خیالم، به جستجو
آیم به آن محل و نشانی که نیستی!
طبع غزلسرایی من لال می شود
در بین واژه ها و بیانی که نیستی!
سرشارم از خیال سرودن، اگر چه باز
تو باعث همین هیجانی که نیستی
احوال من نپرس ، که اقرار می کنم !
"حالم بد است مثل زمانی که نیستی
نظرات شما عزیزان: