پیش از آنکه
شب بر من فرود آید
و ستارگان یک به یک خاموش شوند
آهسته به تخت خواب می روم
سکوتی مطلق
مرا همراهی می کند
چراغ های اتاق خاموش است
سایه ام در تاریکی گم می شود
اکنون من تنهاترین آدم روی زمین هستم
چشمم ، تنهایی ام را می بیند
آهسته شروع به باریدن می کند
او برای من می بارد
و من برای تو
دلتنگی قلبم را چنگ می اندازد
گویی کسی در برابرم ایستاده
و با پتکی بر سینه ام می کوبد
کاش می دانستی
در این لحظات
چه رنجشی با من است
وقتی هیچ خیابانی نمی تواند
مرا به خانه تو برساند
باید بپذیرم
رفتن
یعنی نرسیدن
نظرات شما عزیزان: