در خیالم
درخیالم بوسه می گیرم ، ز لبهایی که نیست ..
هی تجسم میکنم ، آن نقش زیبایی که نیست ..
تا فراسوی افق ، تا ساحل عشق و امید ..
میدهم امشب دلم را، دست رویایی که نیست ..
دل به امواج خروشان نگاهت می زنم ..
با تو هرشب میروم ، همراه دریایی که نیست ..
پا به کویت می گذارم ، تا بگیرم دل ز تو ..
پر ز عشقت میکنم دل را ، ز لیلایی که نیست ..
همچو مجنون میشوم ، افسانه ی هر عاشقی ..
درپی عشقت گذارم ، پا به هرجایی که نیست ..
منتظر تا لحظه ی دیدار رویت سر رسد ..
تا رسد آن لحظه ی صبروشکیبایی که نیست ..
مست و شیدا می شوم ، از یک نگاه عاشقت ..
غیر تو هرگز ندارم ، دل به فردایی که نیست ..
نظرات شما عزیزان: